داستانک و اشعار نو و مینیمال
داستانک و اشعار نو و مینیمال

داستانک و اشعار نو و مینیمال

داستان نامه

خواب

در باغکی زیبا
کلبه ای جوان
بی پنجره
بی چشم
کنار تنگ دره
پای کوه
آب پایین می خرامد آرام
و صدای پایش زیباست
شب است
پتو می اندازم
 گوش، خود را می سپارد به صدای آب
جیرجیرک می خواند
چله ی تابستان است
!و هوا خسته  و سرد
 پتو مرا محکم در بغل گرفته است!
و من خودم را
 خواب هجوم می آورد به من
وحشیانه!
و یکباره از پایم می اندازد
 باز صدای آب و سیلی سرد هوا بر صورتم
چشم می گشایم
در اندک زمانی تاریکی گریخته است
دیده می چرخانم
قله ی کوه طلاست
برگان درخت در رقص
و آنطرف دره
پیرمردی با بیل
می برد آب را در پای درخت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.