داستانک و اشعار نو و مینیمال
داستانک و اشعار نو و مینیمال

داستانک و اشعار نو و مینیمال

داستان نامه

تصویر

روزی بود،شب آمد
خوری بود،ماه آمد
روشنی رسوا گشت،رخت بر بست،تاریکی پیدا گشت
بر بامم
آسمان را،نگهبانم
نسیمی می وزد،
ستاره می خزد
آرزوم شد بر باد
بغزم
بیرون زد، شد فریاد
سکوتی می بارد
خوابی را می آرَد
چشمم را می بندم،بی صدا می خندم
یاد آمد تصویری
خواب را زد شمشیری
خوابم مُرد،تابوت کو؟!
باز جنگ شُد؟ باروت کو؟
تفنگم،شمشیرم،می جنگم
با خودم ، درگیرم
 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.