-
پاییز
شنبه 6 مهرماه سال 1398 19:19
جلوی پنجره نشسته ام،آخرین پرتو های خورشید را که بر ابرها میخورد و آنان را به آتش کشیده است،می نگرم. زوزه خسته ی باد می آید، دست سردش را روی صورتم احساس می کنم. شاخ و برگ درختان تکان می خورد، گویی در مورد اتفاق مهمی با یکدیگر سخن می گویند . با خون سردی تمام،برگهایشان را رها می کنند !برگها خود را به دست باد می سپارند....
-
تو می باریدی
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 23:06
تو می باریدی چو نور، بر دامن تاریکی! و من تشنه در ژرف تو را نوشیدم، افتادم در روزنه ی نور به بیرون رسیدم، جستجویت کردم، نبودی، ندیدم، از کجا باریدی؟!
-
من و تنهایی و تاریکی
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 23:05
شب ز نیمه گذشته، من و تنهایی و تاریکی و کتابی که نمی بینم دراز کشیده ایم چشمهایم بازند پلک برهم نمی نهم و چشمم را دوخته ام به نوری که می تابد بر سقف اندکی گذشت و سایه ها به حرکت در آمدند و با اندیشه ی بهم ریخته ی من درآمیختند، و گردبادی گشتند که بلعیدند خیالم را تا به خوابی عمیق فرو بردند مرا در خواب آدمیان سنگ گشته...
-
تصویر
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 23:04
روزی بود،شب آمد خوری بود،ماه آمد روشنی رسوا گشت،رخت بر بست،تاریکی پیدا گشت بر بامم آسمان را،نگهبانم نسیمی می وزد، ستاره می خزد آرزوم شد بر باد بغزم بیرون زد، شد فریاد سکوتی می بارد خوابی را می آرَد چشمم را می بندم،بی صدا می خندم یاد آمد تصویری خواب را زد شمشیری خوابم مُرد،تابوت کو؟! باز جنگ شُد؟ باروت کو؟...
-
ما دو تَن
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 23:03
گام هایمان تند و سریع در تک سلولی هدفون هایمان بی توجه به اطراف راه میرویم چشممان به هم می افتد از دور اما انگار همدیگر را ندیده ایم قدم ها آهسته میشود تپش قلبمان زیاد آرام نزدیک میشویم نگاهی از گوشه ی چَشمِ هردویمان تلاقی میکند و !از کنار هم می گذریم بدون کلام دلمان میخواهد برگردیم و یک دیگر را صدا بزنیم اما غرورمان...
-
خط چشم ماه
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 22:59
خبری نیست ز خواب تنها در کنج حیاط چشمم را دوخته ام بر ماه تاب کامل است امشب او نقره می افشاند گشته است کعبه ی ابرها امشب زده اند حلقه به دورش ابرها و گهی ابری با شیطنتی می کشد دستی بر رخسار ماه و می گریزد زودی و با ابراهای دگر می روند از یک راه. می خرامد تنها می رود کنج سما و در خلوت خود با آیینه ی کوچکی و قلمی در...
-
روستایی!
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 22:54
بر جاده گشتیم روان جاده پیچ در پیچ است دو طرف دارد کوه و لشکریانی ز درخت گشته اند نگهبان بر او کنار جاده رودیست که خشکی جاریست بر آن پیچی،پلی و روستایی درطول اینطرف خانه آن طرف کاشانه جاده ایست در میان و سه رَمه ای که هستند بر آن یکی بز با گوسفند پشت آن گله ای بز و در پشت آن دو، گله ی گاوان و مرد و زنی باهم، که شده...
-
خواب
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 22:53
در باغکی زیبا کلبه ای جوان بی پنجره بی چشم کنار تنگ دره پای کوه آب پایین می خرامد آرام و صدای پایش زیباست شب است پتو می اندازم گوش، خود را می سپارد به صدای آب جیرجیرک می خواند چله ی تابستان است !و هوا خسته و سرد پتو مرا محکم در بغل گرفته است! و من خودم را خواب هجوم می آورد به من وحشیانه! و یکباره از پایم می اندازد باز...
-
عُمر
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 22:51
اندرون اتاقکی مصور مُدَور بود پنجره ای گشوده بر نیمروز درخوابی مجهول کابوسی می چرخید و می گفتا: پایان و تکرار می کرد تکرار تکرار جُستم! اطراف را نگریستم سایه ام را دیدم آفتاب بر گوشه ی پنجره بود نظاره می کرد و سایه ام بر دیوار رو به رویم پریشان بود نگریستمش فرتوت و پُرچین و پَرچین مویی خاکستری بر رُخسارش،رازی نهان را...